خواب آشفته ای که غرب برای نظام اسلامی دیده است ...
دوشنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۱، ۰۳:۵۳ ب.ظ
بررسی آخرین سناریوی غرب در هجمه به رهبری؛
خواب آشفته ای که غرب برای نظام اسلامی دیده است ...
ماهیت منحصر به فرد نظام جمهوری اسلامی ایران به عنوان نظامی که هم از پشتوانهی مردمی قابل توجهی برخوردار است و هم میکوشد در چارچوب اعتقادات دینی حرکت کند، همواره یکی از مهمترین چالشها را برای مخالفان و دشمنان این نظام به همراه داشته است. فراتر از آن، وجود رکن رکینی همچون ولایت فقیه در رأس نظام نیز خود به مانعی مهمتر در مقابل دشمنان بدل شده است. از سویی عدم فهم صحیح از معنا و مفهوم این جایگاه در نگاه غربی ـکه به دلیل ناتوانی در درک بنیانهای بومی و دینی استـ و از سوی دیگر، ناشناخته ماندن شخصیت ولی فقیه برای دشمن ـعلیرغم همهی تلاشهای فراگیر مراکز مطالعاتی آنهاـ موجب شده است این مسئله روز به روز به عنوان چالشی جدیتر در نظر طرف غربی جلوه کند.
در عین حال، با گذشت بیش از 3 دهه از عمر انقلاب اسلامی و خصوصاً پس از ارتحال امام (رحمت الله علیه) که منازعهی غرب با انقلاب اسلامی وارد مرحلهای جدید شده است، این مطلب روز به روز برای دشمن مسجلتر شده است که رکن ولایت فقیه و نیز شخص رهبری مهمترین مانع در برابر سناریوهای غربی برای مهار، تغییر رفتار و تغییر ساختار جمهوری اسلامی ایران بوده است.
نمونهی بارز این رویکرد را در مستنداتی که مراکز راهبردی غرب تولید و منتشر نمودهاند میتوان مشاهده کرد.
در 20 دسامبر 2004م. (30 آذر 1383هـ.ش)، گزارشی توسط مارک پالمر تهیه و توسط کمیتهی خطر جاری منتشر شد که حاوی نکاتی مهم بود. شایان ذکر است در این کمیته، عناصر مهمی از جمهوریخواهان آمریکا، مثل جورج شولتز (وزیر خارجهی ریگان) و نبوت کینگریج (برجستهترین چهرهی نومحافظهکاران و سخنگوی کنگره در دورهی بوش پدر) عضویت دارند. مارک پالمر نیز نایب رئیس قدیمیترین سازمان حقوق بشر آمریکا با نام Freedom House، مشاور 6 وزیر خارجهی آمریکا، متننویس سخنرانیهای هنری کیسینجر و 3 رئیسجمهور آمریکا، از نخستین سرمایهگذاران غربی در کشورهای اروپای شرقی و مرکزی پس از فروپاشی کمونیسم، بنیانگذار چندین شبکهی تلویزیونی در این کشورها و مؤلف کتاب «طرحی برای در هم شکستن آخرین دیکتاتورهای جهان در آستانهی قرن بیستویکم» است.
این گزارش، که سومین گزارش دوران فعالیت کمیتهی خطر جاری آمریکا بود، با عنوان «ایران رویکرد جدید» (Iran- A New Approach)، به طور تخصصی تهدیدها، آسیبها و فرصتهای موجود در جامعهی ایران را تبیین میکرد، راهبردها و سیاستهای مقابلهای با جمهوری اسلامی ایران را ارائه مینمود و در نهایت خواستار تقویت جریان ایرانی همسو با آمریکا میشد.[1]
با مطالعهی این گزارش 6صفحهای، روشن میگردد که این سند راهبردی، با تهاجم علیه مقام معظم رهبری آغاز شده است و در متن گزارش، 33 بار شخصیت حقیقی و حقوقی معظمله مورد هجوم و تخریب قرار میگیرد. اگرچه این تهاجم در نوع و سطح خود بینظیر است، اما نشاندهندهی جایگاه رهبری و ولایت فقیه در مقابله و ناکامسازی تهاجم فرهنگی و نرم دشمنان انقلاب اسلامی است.
همچنین در بخش دیگری از این گزارش، با عنوان «چه کسانی منافع آمریکا را تهدید میکنند؟» مقام معظم رهبری به عنوان پیشاهنگ تهدیدآفرین علیه آمریکا قلمداد شدهاند و در بخش سوم راهکارهایی برای تخریب و تضعیف معظمله پیشنهاد شده است. همچنین بخشی دیگر از این گزارش برای هر تهدید یا آسیبی که از سوی جمهوری اسلامی ایران متوجه آمریکا میشود راهبرد و سیاست کاری خاصی ارائه میدهد. در اولین راهبرد ارائهشده، صراحتاً پیشنهاد میشود: «متحدان آمریکا حول استراتژی تهاجمی علیه [مقام معظم] رهبری ایران منسجم گردند.»[2]
صراحت باورناپذیری که نویسندگان این اندیشکدهی راهبردی در توطئهپردازی علیه رهبر انقلاب به خرج میدهند ممکن است قدری شگفتآور به نظر آید؛ اما دقت در این نکته که کمتر از 5 سال بعد، یعنی در روزهای پس از انتخابات دهم ریاست جمهوری، کل امپراتوری رسانهای غرب و حتی محافل رسمی دیپلماتیک آنها با ولع هر چه تمامتر عزم خود را در اجرای راهبرد پیشنهادی کمیتهی خطر جاری جزم کرده بودند، تا حدودی ابعاد چرایی این موضوع را روشن مینماید.
فتنهی 88 را به نوعی میتوان نقطهی عطفی در رویکرد عملیات روانی دشمن علیه رهبر معظم انقلاب دانست. با گذشت دو دهه از ولایت معظمله (سال 68 تا 88) راهبرد اساسی غرب در خصوص بازنمایی رسانهای معظمله در سطح جهانی، بر سانسور و جلوگیری از مطرح شدن حتی نام ایشان تأکید مینمود و این نیز ناشی از تجربهی ناگواری بود که غرب از تخریب چهرهی امام راحل (رحمت الله علیه) داشت. با این ناکامی، سناریوهای براندازی نرم به کار گرفتهشده در دههی دوم و سوم انقلاب، غرب را بر آن داشت تا به تغییر راهبرد رضایت دهد و با هدف تضعیف جایگاه معظمله، به تخریب و بهکارگیری انواع سناریوهای عملیات روانی علیه ایشان روی آورد. نکتهی جالب آنکه اینجا نیز تجربهی پیشین غرب دوباره تکرار شد و رسانههای نظام سلطه به دست خود، جهان را بیش از پیش با نام ایشان آشنا نمودند و این موجب ارتقای جایگاه معظمله در منطقه و جهان مستضعفین گردید.[3]
قرائن و شواهد دالّ بر کینهی نظام سلطه و امتداد آن (جریانهای ضدانقلاب) از رهبر انقلاب کاملاً مشهود و عیان است و بنابراین نگارنده به تکرار و ارائهی چنین مستنداتی نمیپردازد، اما پرسش مهمتر این است که روند عملیات روانی علیه رهبری نظام، که در روزهای فتنهی 88 به اوج خود رسید و البته چندان موفقیتآمیز نیز نبود، به کدامین سو خواهد رفت؟ روشن است راهبرد کلان غرب نسبت به انقلاب اسلامی تغییر ماهوی نداده و تحولات روز نیز نشاندهندهی آن است که پیچیدگی سناریوی دشمن روز به روز وسعت مییابد. حال جای این پرسش باقی است که غرب، برای مقابله با نظام جمهوری اسلامی، با مشکل قدیمی خود، یعنی ولایت فقیه، چه خواهد کرد؟
برای این پرسش، از منظرهای گوناگون، میتوان پاسخهایی ارائه نمود که در ادامه تلاش میشود به اختصار به آنها پرداخته شود:
1. ایجاد شکاف میان حاکمیت و جامعه
اتصال فوقالعاده مستحکم میان امام جامعه و امت نقطهای است که مهمترین مانع را در برابر سناریوی راهبردی دشمن ایجاد نموده است. پیش از این نیز در فتنهی 88 تلاش وافری گردید تا بخشی از جامعه مقابل حاکمیت تصویر گردد که این توطئه ناکام ماند. در این میان، تلاش برای آنکه در موضوعات جاری و اساسی کشور، اختلاف و شکاف میان نظر نظام و خصوصاً رهبری و مطالبهی عمومی مردم و جامعه القا گردد زیاد است. نمونههای بارز این مطلب را در موضوعاتی همچون پروندهی هستهای ایران و مذاکره با آمریکا میتوان دید.
تحلیل محتوای رسانههای غربی در چند ماه اخیر نشان میدهند، در حالی که به اذعان خود غربیها عموم ملت ایران در موضوع هستهای با رهبری و نظام همرأی هستند و نیز رویکرد استکبارستیزانه در برآیند افکار عمومی ایران مشهود است، تلاش میشود خلاف این مسائل به جامعهی ایران القا گردد.
از سویی دیگر، مسئلهی تحریمها و خصوصاً نسل جدید آنها، که با عنوان تحریمهای هوشمند شناخته میشوند، نیز مؤید تلاش طرف غربی برای شرطیسازی جامعهی ایرانی و ایجاد شکاف میان نظام و جامعه در مسائل اساسی و ارزشهای انقلابی است.
2. ایجاد و تشدید شکافهای درونحاکمیتی
در فضای غبارآلود فتنهی 88 تلاش شد تا تقابل بخشی از نخبگان حاکمیتی و خواص اثرگذار در مقابل نظام و رهبری به گونهای القا گردد که اولاً نظام از درون متلاشی شده است و از سویی دیگر، رهبری وادار به عقبنشینی در مقابل زیادهخواهیهای غرب میشود. هرچند این سناریو ناکام ماند، اما قراین حاکی از آن است که دشمن هنوز از تکرار این سناریو ناامید نشده است.
القای شکاف درون نظام توسط دشمن از دو منظر متصور است. در حالت نخست، تشدید اختلافات میان کارگزاران نظام در قوای سهگانه و دیگر دستگاهها موجب ایجاد اخلال در فرآیند اجرایی کشور گردیده و علاوه بر ایجاد نارضایتی عمومی، خصوصاً در شرایط چالش با نظام سلطه، این گونه وانمود میکند که نظام از حل معضلات درونی خود عاجز مانده است.
در حالت دیگر، تلاش میگردد زیر پوشش نظرات کارشناسی در خصوص مسائل راهبردی، که با ارزشهای کلان نظام پیوند خوردهاند، صفی از کارگزاران نظام در مقابل نظام، رهبری و دیگر کارگزاران وفادار به ارزشهای اصیل انقلاب ایجاد شود که این خود به خود شرایط را برای فتنهای دیگر مهیا میسازد و علاوه بر آن، موجب تشدید شکافهای اجتماعی میگردد.
تلاش همهگیری را که دشمن در روزهای اخیر در پیشنهاد مذاکرهی مستقیم با ایران، تعامل راهبردی و... ارائه نموده است در همین راستا و راهبرد «شکافسازی از طریق یارگیری» میتوان تحلیل و بررسی نمود.
3. تضعیف جایگاه اجتماعی رهبری و تنهاسازی امام جامعه
در طول تاریخ منازعهی حق و باطل، همواره شاهد بودهایم که جبههی باطل تلاش میکند تا صفوف جبههی حق را تضعیف کند و از شمار همراهان آن بکاهد. در تاریخ صدر اسلام نیز نمونهی بارز این نکته را در دورهی کوتاه خلافت امام حسن مجتبی (علیه السلام) میتوان مشاهده نمود. جریان باطل اموی در شام تلاشی همهگیر را برای خالیسازی صفوف سپاه حضرت دنبال نمود و در این راه حتی موفق شد برخی از نزدیکترین یاران آن حضرت را فریب دهد.[4]
در حالت دیگر، تلاش میگردد زیر پوشش نظرات کارشناسی در خصوص مسائل راهبردی، صفی از کارگزاران نظام در مقابل نظام، رهبری و دیگر کارگزاران وفادار به ارزشهای اصیل انقلاب ایجاد شود که این خود به خود شرایط را برای فتنهای دیگر مهیا میسازد.
نمونهی بارز این سناریو، در تلاش برای پیادهسازی و تکرار راهبرد غرب در فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، در اواخر دههی 70 و اوایل دههی 80 شمسی، در جمهوری اسلامی ایران، قابل مشاهده است. در آن مقطع تلاش گردید تا با شبیهسازی وضعیت شوروی در حال فروپاشی با نظام و جامعهی ایرانی و با «یلتسینسازی» و «گورباچفانگاری»، صف همراهان نظام اسلامی تقلیل یابد و عملاً شرایط برای براندازی نظام اسلامی مهیا گردد. رهبر معظم انقلاب نیز همان مقطع سناریوی دشمن را هوشمندانه فهم کردند و صراحتاً در خصوص آن هشدار دادند. نکتهی جالب آنکه معظمله به اشتباه راهبردی دشمن چنین اشاره میکنند که در سناریوی دشمن «به نقش رهبریِ دینی و معنوی در این نظام توجه نشده است، زیرا این گونه رهبری در جهان بیبدیل است.»[5]
اکنون نیز به نظر میرسد برآیند کلی راهبرد کلان غرب در مقابله با نظام اسلامی به هجمهی رهبری نظام و انقلاب و تضعیف جایگاه اجتماعی آن رسیده است. تلاش برای تخریب چهرهی معظمله و اطرافیانشان، اعتبارزدایی از جایگاه ولایت فقیه، تلاش برای جلوگیری از اثربخشی رهبری در هدایت بیداری اسلامی، ایجاد هزینه برای نظام و رهبری از طریق تشدید اختلافات میان مسئولان و پافشاری برخی از کارگزاران بر امور کماهمیت، هزینه کردن برخی سیاسیون و کارگزاران از عنوان رهبری برای پیشبرد اهداف جناحی و شخصی، همه و همه آسیبها و تهدیداتی است که میتواند به تکمیل سناریوی دشمن کمک کند و هوشیاری بیشتر دلسوزان نظام و انقلاب را میطلبد.
در پایان این نوشتار به داستانی حقیقی اشاره میشود که برشی از تاریخ نظام اسلامی است و میتواند ما را در فهم ضرورتهای روز یاری کند. در ماجرای پذیرش قطعنامهی 598، که امام خمینی (رحمت الله علیه) از آن به جام زهر تعبیر نمودند، امام راحل (رحمت الله علیه) در بخشی از پیام خود میفرمایند: «اما در مورد قبول قطعنامه که حقیقتاً مسئلهی بسیار تلخ و ناگواری برای همه و خصوصاً برای من بود این است که من تا چند روز قبل معتقد به همان شیوهی دفاع و مواضع اعلامشده در جنگ بودم و مصلحت نظام و کشور و انقلاب را در اجرای آن میدیدم، ولی به واسطهی حوادث و عواملی که از ذکر آن فعلاً خودداری میکنم و به امید خداوند در آینده روشن خواهد شد و با توجه به نظر تمامی کارشناسان سیاسیـنظامی سطح بالای کشور، که من به تعهد و دلسوزی و صداقت آنان اعتماد دارم، با قبول قطعنامه و آتشبس موافقت نمودم و در مقطع کنونی، آن را به مصلحت انقلاب و نظام میدانم.»[6] لحن امام (رحمت الله علیه) کاملاً گویاست که ایشان، علیرغم میل باطنی و تصمیم شخصی خود، مجبور به پذیرش قطعنامه شدهاند.
برای توضیح این مطلب کافی است به بیان رهبر معظم انقلاب دربارهی ابعاد ناپیدای برخی نظرسازیهای کارشناسی که امام را وادار به پذیرش جام زهر نمود توجه نماییم. ایشان میفرمایند: «قطعنامه را هم که امام قبول کرد به خاطر این فشارها نبود. قبول قطعنامه از طرف امام به خاطر فهرست مشکلاتی بود که مسئولین آن روزِ امورِ اقتصادی کشور، مقابلِ رویِ اوگذاشتند و نشان دادند که کشور نمیکِشد و نمیتواند جنگ را با این همه هزینه ادامه دهد. امام مجبور شد و قطعنامه را پذیرفت. پذیرش قطعنامه به خاطر ترس نبود، به خاطر هجوم دشمن نبود، به خاطر تهدید آمریکا نبود، به خاطر این نبود که آمریکا ممکن است در امر جنگ دخالت کند؛ چون آمریکا قبل از آن هم در امر جنگ دخالت میکرد. وانگهی اگر همهی دنیا در امر جنگ دخالت میکردند، امام (رضوان الله علیه)کسی نبود که رو برگرداند. برنمیگشت! آن یک مسئلهی داخلی بود؛ مسئلهی دیگری بود.»[7](*)
پینوشتها:
[1]Mark palmer, Iran- A new Approach, Committee on the Present Danger, December 20, 2004
[2]همان.
[3]نمونههای بارز این مسئله را در اقبال عمومی به شخصیت ایشان در حوادث بیداری اسلامی و تحولات منطقه میتوان مشاهده نمود.
[4]عبیدالله بن عباس از نزدیکترین یاران حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) و فرماندهی سپاه آن حضرت بود. او که از مخالفان برجستهی معاویه بن ابیسفیان بود و حتی دو پسرش به دست عوامل معاویه به شهادت رسیده بودند، سرانجام با وعدهی هزار هزار (یک میلیون) درهم فریفتهی معاویه شد و راه خود را از اهل بیت و امام زمان خویش جدا نمود (ثقفی کوفی، ابواسحاق ابراهیم بن محمد، الغارات و شرح حال اعلام آن، ترجمهی عزیزالله عطاردی، تهران، عطارد، 1373هـ.ش، ص 338 و همچنین یعقوبی، احمد بن ابییعقوب، تاریخ یعقوبی، ترجمهی محمدابراهیم آیتی، تهران، علمی فرهنگی، 1371هـ.ش، ج 2، ص 141).
[5]بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با مسئولان و کارگزاران نظام، 19 تیر 1379.
[6]صحیفهی امام، ج 21، ص 92.
[7]بیانات در اجتماع زائران مرقد امام خمینی (رحمت الله علیه)، 14 خرداد 1375.
۹۱/۰۹/۲۷