ادامه راهی که از ترکمانچای آغاز شد
ادامه راهی که از ترکمانچای آغاز شد
در یکی از روزهای اسفند 1206 هجری شمسی، مطابق با فوریه 1828 میلادی، یکی از سرنوشتسازترین معاهدات خارجی ایران با یکی از دول قدرتمند دنیا امضا شد. در این عهدنامه که در یکی از روستاهای آذربایجان، میان ایران و روسیه تزاری امضا گردید، دولت وقت کشورمان بر از دست رفتن بخشهایی از خاک کشورمان - قلمروهای باقیمانده ایران از معاهده گلستان در قفقاز شامل خانات ایروان و نخجوان و مغان و طالش علیا- صحه گذارد. علاوه بر این ایران حق کشتیرانی در دریای خزر را از دست داد و ملزم به پرداخت ۱۰ کرور تومان به روسیه شد.
این حد از تاریخ را همه در کتابهای درسی خواندهاند و به خوبی وادادگی حکومت وقت در برابر زیادهخواهیهای قدرتهای خارجی را درک میکنند. اما در آن قسمت از تاریخ که کمتر از آن سخن به میان میآید نیز باید نکاتی از عهدنامه ترکمانچای را جستوجو کرد.
در فصل هفتم این معاهده، جملاتی به چشم میخورد که در خور تأمل است:
«فصل هفتم- چون اعلیحضرت پادشاه ممالک ایران شایسته و لایق دانسته همان فرزند خود عباس میرزا را ولیعهد و وارث تخت فیروزی بخت خود تعیین نموده است، اعلیحضرت امپراتور کل ممالک روسیه برای اینکه از میلهای دوستانه و تمنای صادقانه خود که در مزید استحکام این ولیعهدی دارد به اعلیحضرت پادشاهی شاهنشاه ممالک ایران برهانی واضح و شاهدی لایح بدهد، تعهد میکند که از این روز به بعد شخص وجود نواب مستطاب والا شاهزاده عباس میرزا را ولیعهد و وارث برگزیده تاج و تخت ایران شناخته، از تاریخ جلوس به تخت شاهی، پادشاه بالاستحقاق این مملکت میداند.»
بر اساس فصل هفتم این معاهده در مقابل از دست دادن بخشی از خاک ایران، امتیازی که تزارهای روس به طرف ایرانی معاهده یعنی عباس میرزا ولیعهد فتحعلی شاه دادند، حمایت از وی در دست یافتن به تخت و تاج پس از پدرش بود. به نظر میرسد جملات پیشگفته آغازگر دخالت رسمی قدرتهای خارجی در رقابتهای سیاسی درون کشور ما باشد.
هرچند عمر عباس میرزا کفاف دست یافتن به سلطنتی که امپراتور روس آن را تضمین کرد، نداد، اما ماجرای دست دراز کردن به طرف اجنبی، برای برتری در رقابت قدرت پایان نیافت. دوره قاجار و پهلوی اول و دوم آکنده از روی کار آمدن رجال سیاسی و حتی سلاطینی است که مستقیماً با حمایتهای خارجی بر سر کار آمدند و البته گاه با پایان یافتن تاریخ مصرفشان از گردونه قدرت حذف شدند.
انقلاب اسلامی، خط بطلان و پایانی بر دخالت خارجی و قدرتهای استعماری در امور داخلی کشورمان بود و حقیقتاً نعمت استقلال دستاورد اصلی حضور ملت ایران در عرصه تعیین سرنوشت خویش بود.
با این حال به آن مفهوم نیست که جریان غربگرا برای همیشه از صفحه معادلات سیاسی اجتماعی کشورمان حذف شده باشد. فارغ از اختلافات جناحی و حزبی، میتوان در میان نخبگان کشور طیفی از رجال سیاسی را شناسایی نمود که به دلیل غربگرایی و غربباوری، در درجه نخست امید به غرب دارند و ادامه فعالیت سیاسی اجتماعی خود را در پناه حمایتهای خارجی ترسیم میکنند. در چنین شرایطی میتوان فهمید چرا برخی جریانات و نخبگان سیاسی در ادوار انتخابات به دنبال ارسال نشانه و پیام مثبت به سمت غرب هستند، غافل از آنکه تکیه به حمایتهای ملت بسیار مطمئنتر از دیوار سست لبخندهای نظام سلطه است. علاوه بر غربگرایی و غربباوری نهادینه شده، ریشههای اتخاذ چنین رویکردی را باید در نبرد محاسباتی نیز جستوجو کرد. سناریوی دشمن بر این مبنا استوار است تا نخبگان کشورهای مستقل تنها، قدرت مؤثر بر جهان را نظام سلطه تصور نمایند و بدین ترتیب اعتماد به نفس خود را برای ایفای نقش فعال و مقاومت در برابر زیادهخواهیهای دشمن از دست دهند. هزار نکته باریکتر از مو اینجاست که در ایران و بسیاری از کشورهای دیگر، اتفاقاً عناصر دستنشانده و وابسته به غرب، خیلی زود با پایان یافتن تاریخ مصرفشان از نگاه طرف غربی، به پایان عمر سیاسی خویش رسیدهاند.
واقعیت آن است که اگر برخی نخبگان ما حتی در رقابتهای سیاسی خویش نیز اگر به جای آنکه با اتکال به ذات باری تعالی و تکیه به حمایتهای ملت ایران، فعالیت سیاسی خویش را ادامه دهند، امید داشته باشند تا چراغ سبز دشمن یا تعاملات دیپلماتیک راه را برای قدرتیابی یا قدرتافزایی آنها باز کند، سخت در اشتباهند. چراکه به همان میزان که غرب و سلطهگران استکباری قابل اعتماد نیستند، ملت ایران نیز نسبت استقلال خویش حساسیت لازم را داراست.
همین مطلب: