تقلیلگرایی دینی در امتداد آرمانزدایی
شنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۳، ۰۲:۲۶ ب.ظ
تبیین بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار خبرگان
تقلیلگرایی دینی در امتداد آرمانزدایی
تغییر رفتار یعنی شما از آن چیزهایی که از لوازم قطعی و حتمی حرکت به آن سرمنزل است، دست بردارید، از آن کوتاه بیایید و نسبت به آن، اهتمام خودتان را از دست بدهید. این معنای تغییر رفتار است؛ یعنی همان چیزی که گاهی از آن در برخی از گفتهها و نوشتهها، تعبیر میشود به دین حداقلی؛ یعنی کاستن از آرمانها که به معنای نابودی سیرت دین است. این دین حداقلی یعنی در واقع دین را حذف کردن.
تقلیلگرایی دینی (به مفهوم کمبار کردن و فروکاستن از حجم و گسترهی معارف و قواعد دینی)، دیدگاهی است که طرح آن در جامعهی ایرانی سابقهی چندان طولانی ندارد، اما باید ریشههای آن را در غرب مدرن و پروتستانتیسم جستوجو کرد که جریان مخالف کلیسا در پی لاغر و نحیف کردن معارف مسیحی برآمد.
این جریان تا حدی در دنیای دینگریز غرب به پیش رفت تا آنکه نهایتاً دین را بهطور کلی به حاشیه راند و اینک در غرب، بهسختی میتوان نشانههای دین را در بیرون معابد و کلیساها جستوجو کرد. در عین حال، در دورهی معاصر و خصوصاً دو دههی اخیر، چنین رویکردی از طریق جریان شبهروشنفکری تجدیدنظرطلب در داخل کشور ما نیز طرح و بحث گردید. بهطور مشخص، میتوان به مهندس مهدی بازرگان (در سالهای پایانی عمرش) و عبدالکریم سروش بهعنوان پیشگامان ترجمه و بومیسازی این تفکر در بینش اسلامی اشاره نمود.
عبدالکریم سروش در باب این معنا و مفهوم این نوع نگاه به دین میگوید: «بینش اقلی یا انتظار اقلی [از دین]... معتقد است شرع در این موارد (یعنی مواردی که داخل در دایرهی رسالت شرع است)، حداقل لازم را به ما آموخته است، نه بیش از آن را.»[1]
اینک میتوان ریشههای این تفکر را در دو ساحت معرفتی و فرهنگی تحلیل و بررسی نمود:
بنیانهای معرفتی تقلیلگرایی دینی
ریشههای نگاه حداقلی به دین را باید در حاکمیت سکولاریسم بر ذهنیت روشنفکرانی جستوجو کرد که این نوع نگاه را بسط و ترویج میدهند. تفکیک میان دین و عرصهی سیاست و اجتماع و در نگاهی کلانتر تفکیک میان این دنیا و جهان دیگر، نوعی از بینش را حاکم میسازد که در خوشبینانهترین حالت دین، جنسی آخرتی دارد و ربط چندانی به دنیای انسانی ندارد. عقلانیت خودبنیاد، انسان را به این جمعبندی میرساند که دین مأموریتی برای دنیای مادی نداشته و این خود انسان است که باید دنیای خود را براساس خرد خودبنیاد بنا نهد.
اینان در تقابل نظری با علمای دین و نگرش رایج و متعارف دینی (که دین را مایهی سعادت دنیوی و اخروی انسان میدانند)، نظریهی تقلیلگرایی یا فروکاست دینی را طرح کردند تا دینی را ترسیم نمایند که نحیفتر از آن است که بتواند معاش و حیات دنیوی انسان را سامان بخشد و یا در مورد آن اندیشیده باشد.
اینان بعضاً مدعی بودهاند که دین اولیه و حقیقی صرفاً بر مدار آخرت بنا نهاده شده بود و آنچه از تجویزات و توصیههای اینجهانی اکنون در آن مشاهده میشود، بعدها توسط دینداران بدان بار شده است و دین ظرفیت تحمل سنگینی این بار تحمیلی را ندارد.
در خصوص دیدگاه مهندس بازرگان در این باب، باید اشاره نمود که هرچند وی در سالهای قبل از دههی چهل شمسی با نگارش کتاب «بعث و ایدئولوژی» اثبات کرد که در برابر همهی مکاتب غیرتوحیدی میتوان از اسلام و برنامهی بعثت انبیا، برنامهی کامل و مستقلی را ارائه نمود، اما در سالهای پایانی عمر خویش، با نگارش مقالهی «آخرت و خدا؛ هدف و بعثت انبیا» دیدگاه پیشین خود را رد نمود و مدعی شد که ادیان الهی اساساً به دنبال ارائهی برنامهای برای بهبود و ادارهی دنیای مردم نبودهاند.
از نظر بازرگان، دین فقط میتواند اصول و اهداف و یا چارچوب ارائه دهد. هدف اصلی ادیان توحیدی، نه آبادسازی دنیا، که برقراری ارتباط انسان با خدا و آمادهسازی انسان برای حیات اخروی است. پیامبران برای حل مسائل و مشکلات دنیوی انسانها نیامدند و حل مسائل دنیوی آنها را به خودشان واگذار نمودند. مأموریت پیامبران این نبود که به مردم ایدئولوژی ارائه دهند. آنها نمیخواستند در زمینهی مسائل مربوط به حکومت، اقتصاد، بهداشت، علوم و فنون، اساسنامه و آییننامه ارائه دهند. بنابراین نباید انتظار داشت که اسلام (یا مسیحیت و یهودیت)، اساسنامهها و آییننامهها یا قوانین شستهورفته و کاملی دربارهی ایدئولوژی، حکومت، اقتصاد، علوم و فنون، پزشکی و بهداشت به دستمان داده باشد یا بدهد. همچنانکه آشپزی، خیاطی، معماری و سایر فنون زندگی و علوم و اکتشافات را نیز تعلیم نداده است.[2]
«شایسته خدای خالق و فرستادگان و پیامآوران او، حقاً و منطقاً میبایست در همین مقایسهها و اطلاعات و تعلیماتی باشد که دید و دانش انسانها ذاتاً و فطرتاً از درک آن عاجز و قاصر است و دنیای حاضر با همهی ابعاد و احوال آن، اجازهی ورود و تشخیص آنها را به ما نمیدهد، والا گفتن و آموختن چیزهایی که بشر دارای امکان کافی یا استعداد لازم برای رسیدن و دریافت آن است، چه تناسب و ضرورت میتواند داشته باشد.»[3]
از نظر بازرگان، تصور رسالت اصلاحی برای انبیا، خلاف شأن آنها و خداوند متعال است: «ابلاغ پیامها و انجام کارهای اصلاحی و تکمیلی دنیا در سطح مردم، دور از شأن خدای انسان و جهان است و تنزل دادن مقام پیامبران به حدود مارکسها، پاستورها و گاندیها یا جمشید و بزرگمهر و حمورابی.»[4]
عبدالکریم سروش نیز دیدگاهی مانند دیدگاه مهندس بازرگان دارد. از نظر وی، جهتگیری اصلی دین و دعوت انبیا برای آخرت است، نه دنیا. «خداوند اولاً و بالذات دین را برای کارهای اینجهانی و سامان دادن به معیشت درماندهی ما در این جهان فرونفرستاده است. تعلیمات دینی علیالاصول برای حیات اخروی جهتگیری شدهاند؛ یعنی برای تنظیم معیشت و سعادت اخروی هستند.»[5]
دکتر سروش که جهتگیری دعوت انبیا را «آنجهانی» و رستگاری اخروی میشمارد، در مورد نسبت دین و دنیا چهار فرض را مطرح میکند. فرض اول این است که دین، نه برای حل مسائل دنیوی آمده است و نه برای حل مسائل اخروی؛ یعنی به هیچکاری در این عالم کار ندارد. فرض دوم این است که بگوییم دین برای دنیا آمده است و یک مرامنامهی دنیوی است که اسم اخصش «ایدئولوژی» است. فرض سوم این است که دین فقط برای آخرت است؛ یعنی ما قائلیم که حیات اخروی وجود دارد و در آنجا سعادت و شقاوتی برای ما تعریف خواهد شد و به همین جهت، خداوند آداب و اصول و قواعدی به ما آموخته است تا سعادت ما در حیات اخروی تأمین شود. فرض چهارم هم این است که دین برای تأمین سعادت دنیا و آخرت، هر دو آمده است.
وی از میان این فروض چهارگانه، فرض اول و دوم را مردود میداند. به نظر سروش، فرض سوم یعنی دین آخرتگرا صحیح است، زیرا فرض سوم با ایدئولوژی قابل جمع نیست. از آنجا که دکتر سروش در جایجای نوشتههایش تیشه به ریشهی ایدئولوژی زده و شدیداً ایدئولوژیستیز بوده است، در اینجا هم بهخاطر اینکه فرض سوم را ناسازگار با آن دیده، آن را موافق طبع خود دانسته و میپذیرد. وی فرض چهارم را، یعنی اینکه دین هم صبغهی دنیوی دارد و هم صبغهی اخروی، هم سعادت این جهان را تأمین میکند و هم سعادت آن جهان را، به این دلیل که به ایدئولوژیک شدن دین میانجامد (و این برخلاف مبنای ایشان است)، نفی و طرد میکند، زیرا ایدئولوژیک شدن دین یعنی دخالت در عالم سیاست، حکومت، قدرت، اقتصاد، فرهنگ و...[6] درحالیکه پیشفرض وی دخالت نکردن دین در امور اینجهانی است. در واقع تمام تلاش ایشان این است که از دخالت دادن دین در امور دنیوی، اجتماعی و سیاسی ممانعت به عمل آورده و تدبیر این امور را به عقل و اندیشهی بشری بسپارند.
ذکر این نکته ضروری است که طرح موضوعاتی همچون «اسلام حداقلی» پیش از پیروزی انقلاب جریان شبهروشنفکری، جایگاه چندانی نداشته و به نظر میرسد پاسخی از سوی جریان غربگرا برای ابطال و نفی نظریهی اسلام سیاسی امام خمینی (ره) بوده است.
تجدیدنظرطلبان به گمان خویش، با این رویکرد توانستهاند موجی اجتماعی در جامعهی ایرانی ایجاد کنند؛ تا آن حد که در دورهی موسم به دوم خرداد، یکی از نواندیشان نزدیک به جریان تجدیدنظرطلب میگوید: «دین، امری فردی و در رابطه با خداست و رویگردانی از دین اکثری [اجتماعی و دنیایی] بهسوی دین اقلی [فردی]، روند جامعهی در حال تحول امروز ماست.»[7]
اسلام حداقلی در ساحت فرهنگی-اجتماعی
نگاه تقلیلگرا به اسلام تنها در ساحت معرفت و اندیشه خلاصه نمیشود و در ساحت فرهنگ عمومی نیز ظهور و بروز مییابد. فراموش نکنیم که اسلام و بالخصوص فقاهت، مجموعهای از قواعد رفتاری را شامل میشود که بخش عمدهای از آنها در ساحت اجتماع تبلور مییابد. در چنین حالتی، نگاه حداقلی به دین، بلافاصله احکام اجتماعی اسلام را نشانه رفته و تلاش میکند تا آنها را از اسلام تفکیک کند.
باید پیامد چنین رویکردی را در ترویج تساهل و تسامح و مدارای لیبرال در حوزهی فرهنگی دانست. «در نظریهی تساهل دینی تلاش میشود نقش و اهمیت اجتماعی دین و تأثیر مذهب بهعنوان یکی از کلیدیترین عوامل تعیینکنندهی خط سیر زندگی انسان به حداقل ممکن برسد و دین بهعنوان امری فردی و درونی القا شود و به دنبال آن، در نظریهی تساهل سیاسی، از هرگونه دخالت دین در سیاست جلوگیری نموده و این امر جنبهی قانونی به خود بگیرد.»[8]
چنین رویکردی علاوه بر آنکه در حوزهی فرهنگی، اباحهگرایی را مجاز میشمارد، در ساحت سیاست نیز رهیافت خاص خود را یافته و بلافاصله اسلام سیاسی را نفی میکند. لذا در ساحت جامعه میتوان نتایج و پیامدهای حقیقی و نهایی نگاه حداقلی به اسلام را مشاهده کرد. بدینترتیب، میتوان گفت طرح موضوع اسلام حداقلی، در حقیقت تلاشی است برای تضعیف و فروپاشی دالهای گفتمان انقلاب اسلامی و ناکارآمدسازی آن.
باید اشاره نمود که طرح نگرش تقلیلگرا به دین، تنها با ادبیات مستقیم و بهصورت گزارههای شفاف انجام نمیگیرد، بلکه گاه با طرح گزارههای مرتبط غیرمستقیم و بهگونهای در لفافه دنبال میشود. برجسته کردن «دین و فرهنگ غیردولتی» در مقابل «دین و فرهنگ دولتی»، «نفی تقسیمبندی هنر ارزشی و غیر ارزشی»، «نفی وظایف حکومت اسلامی در سعادت دنیوی و اخروی مردم» و نهایتاً ترویج «تساهل و تسامح اباحهگرا» همه و همه ترجمانی از گفتمان «اسلام حداقلی» است که در ساحات مختلف اجتماعی، ظهور بروز یافته است.
این رویکرد به اسلام، حتی هوشمندانه، گاه با ادبیاتی بهظاهر موجه و در لفافههای پنهان، به تنازع گفتمانی با اسلام ناب محمدی (ص) میپردازد. برای مثال، طرح مشکوک پروژهی «اسلام اجتماعی» برابر «اسلام سیاسی»، که مبنای نظری نظام اسلامی برپایهی آن نهاده شده است، از جلوههای زیرکانه و البته خطرناک این تقابل گفتمانی-معرفتی است.
نفی اسلام حداقلی
رهبر معظم انقلاب اسلامی، حضرت امام خامنهای، در بیانات اخیرشان در دیدار با اعضای مجلس خبرگان رهبری، با اشاره به رسالت نظام و انقلاب در تحقق اسلام بهطور کامل آن، فرمودند: «آنچه ما از مجموع معارف قرآنی استفاده میکنیم و درمییابیم، این است که مطالبهی اسلام از مسلمین، ایجاد نظام اسلامی بهنحو کامل است. مطالبهی اسلام، تحقق کامل دین اسلام است. این آن چیزی است که انسان در مجموع، آن را احساس میکند.»
معظمله در ادامه در ابطال نظریهی تقلیلگرای دینی فرمودند:
«دین حداقلی و اکتفای به حداقلها، از نظر اسلام قابل قبول نیست. ما در معارف خودمان، چیزی بهعنوان دین حداقلی نداریم، بلکه در قرآن کریم در موارد متعددی اکتفای به بعضی از تعالیم دینی دون بعضی، مذمت شده است: «اَلَّذینَ جَعَلُوا القُرءانَ عِضین»[9]
یا آیهی شریفهی «وَ یَقولونَ نُؤمِنُ بِبَعضٍ وَ نَکفُرُ بِبَعض»[10] اینجور به نظر میرسد در بادی امر که هدف از ارسال رسل و انزال کتب و معارف الهی، اقامهی قسط است که حالا این جملهی «لِیَقومَ النّاسُ بِالقِسط» را هرجور معنا کنیم (چه به این معنا بگیریم که «لِیَقومَ النّاسُ بِالقِسط» یعنی «لِیُقیمَ النّاسُ القِسطَ» که مثلاً «باء» را «باء تعدیه» بگیریم، که این وظیفهی مردم است که در محیط زندگی خودشان اقامهی قسط کنند؛ یا نه، «باء تسبیب» که «لِیَقومَ النّاسُ بِسَبَبِ القِسط»، یعنی با قسط با مردم [رفتار کنیم]. هرکدام از این دو معنا یا معانیِ احتمالیِ دیگری که وجود دارد، اگر در نظر گرفته بشود) اهمیت اقامهی قسط را در جامعه روشن میکند. لکن این بدین معنا نیست که شارع مقدس از ما قبول میکند که ما مثلاً اکتفا کنیم به اقامهی قسط و همهی همت خودمان را بگذاریم برای اینکه اقامهی قسط بشود، ولو برخی از احکام دیگر اسلام (مثلاً) مورد بیتوجهی قرار بگیرد، نه. که مربوط به منافقین است، اشارهی به همین است. حتی برخی از بخشهای دین که خیلی برجسته است (مثل اقامهی قسط) هم کافی نیست که انسان دل خود را خوش کند که ما حالا دنبال اقامهی قسطیم و اقامهی قسط خواهیم کرد، پس اسلام تحقق پیدا کرد. نه، این نیست. بله، مسلماً اقامهی قسط در جامعه، یک قلم مهم است. از این آیهی شریفه در سورهی مبارکهی حدید، «لَقَد اَرسَلنا رُسُلَنا بِالبِیِّنت وَ اَنزَلنا مَعَهُمُ الکِتبَ وَ المیزانَ لِیَقومَ النّاسُ بِالقِسط»[11]
آیهی شریفه میفرماید که «اَلَّذینَ اِن مَکَّنّهُم فِی الاَرضِ اَقامُوا الصّلوةَ وَ ءاتَوُا الزَّکوةَ وَ اَمَروا بِالمَعروفِ وَ نَهَوا عَنِ المُنکَر»[12] یعنی انتظاری که خدای متعال از متمکنین در ارض دارد، اینهاست که اولش «اَقامُوا الصّلوة» بعد «وَ ءاتَوُا الزَّکوةَ وَ اَمَروا بِالمَعروفِ وَ نَهَوا عَنِ المُنکَرِ وَ للهِ عاقِبَةُ الاُمور»[13][است].
اینجور نیست که اگر ما به قسط توجه میکنیم، حق داشته باشیم که از اقامهی صلات و اهمیت دادن به صلات یا به زکات یا به امربهمعروف و نهی از منکر غفلت کنیم، بلکه «اَنِ اعبُدُوا اللهَ وَ اجتَنِبُوا الطّاغوت»[14] (که چندینبار این لفظ و این مضمون در قرآن تکرار شده) نشان میدهد که اصلاً خدای متعال پیغمبران را فرستاد برای توحید، برای اجتناب از طاغوت، برای عبودیت خداوند. اساس کار این است. یا وصیتی که خدای متعال در آن آیهی شریفهی سورهی شوری، به نوح و به ابراهیم و به موسی و به بقیه کرده است: اَن اَقیمُوا الدّین.[15]
آنکه مورد نظر است، اقامهی دین است؛ یعنی همهی دین را باید اقامه کرد: «وَ لاتَتَفَرَّقوا فیهِ کَبُرَ عَلَی المُشرِکینَ ماتَدعوهُم اِلَیهِ اللهُ یَجتَبی اِلَیهِ مَن یَشآءُ وَ یَهدی اِلَیهِ مَن یُنیب»[16] یعنی همهی دین (همهی اجزا و همهی ارکان دین) مورد توجه است و معارض اصلی هم در مقابل این حرکت و این رویکرد (یعنی اقامهی دین بتمامه، بجمیع اجزائه، بکلّه) عبارتاند از قلدرهای عالم، مستکبران عالم: «کَبُرَ عَلَی المُشرِکینَ ما تَدعوهُم اِلَیه»؛[17] آنچه تو به آن دعوت میکنی، برای مشرکین [گران است].
یا در آیهی شریفه در اول سورهی مبارکهی احزاب: «یاَیُّهَاالنَّبِیُّ اتَّقِ اللهَ وَ لا تُطِعِ الکفِرینَ و المنِفقینَ اِنَّ اللهَ کانَ عَلیمًا حَکیمًا»[18] یعنی هم علیم است خدای متعال که احاطهی علمی دارد به تمام اجزا و ذرات عالم و سازوکار زندگی ذرات و هم حکیم است؛ با حکمت، راه تو را در این مجموعه مشخص کرده و باید دنبال کنی. «وَ اتَّبِع ما یوحی اِلَیکَ مِن رَبِّکَ اِنَّ اللهَ کانَ بِما تَعمَلونَ خَبیرًا* وَ تَوَکَّل عَلَی اللهِ و کَفی بِاللهِ وَکیلًا»[19] در مقابلهی با این حرکت تو، دشمنی وجود خواهد داشت. بنابراین [قضیه] این است.»
ایشان در ادامه، نظام اسلامی را به معنی پیادهسازی همهی اجزای اسلامی در ساحت سیرت و صورت میدانند و میفرمایند: «نظام اسلامی که ما مدعی آن هستیم و دنبال آن هستیم (حالا نظام اسلامی به معنای مجموعهی ظرفیتهایی است در کشور که حرکت عمومی مردم را و مسئولین را شکل میدهد. به این میگوییم نظام؛ همهی ظرفیتهایی که موجب حرکت عمومی مردم و مسئولین میشود، مجموع اینها، نظام اسلامی است)، وقتی این نظام واقعاً اسلامی است که در آن همهی اجزای اسلام محفوظ باشد و صورت و سیرت اسلام در آن حفظ بشود. صورت اسلام، همین حرفهای ما و اظهارات ما و کارهایی که میکنیم و این ظواهر امر است. سیرت اسلام این است که ما یک هدفی را، یک آرمانی را، یک سرمنزلی را در نظر بگیریم و تعریف کنیم و برای رسیدن به آن سرمنزل، برنامهریزی کامل کنیم و در این راه عمل کنیم، حرکت کنیم، با همهی وجود راه بیفتیم. آنوقت در آن صورت، سیرت اسلامی هم، هم محفوظ خواهد ماند، هم رو به کمال خواهد رفت؛ یعنی در یک حد هم متوقف نمیماند. خب، این برنامهای است که ما برای رسیدن به آن اهداف، به آن احتیاج داریم.»
معظمله همچنین سناریوی تغییر رفتار نظام اسلامی که بارها از سوی دشمن مطرح گردیده است را همان «تغییر سیرت و هویت نظام اسلامی» میدانند و میفرمایند: «آنچه ما امروز در زبان مستکبرین و مخالفین نظام اسلامی و مشخصاً جمهوری اسلامی مشاهده میکنیم که با «تغییر رفتار» از آن یاد میکنند (گاهی میگویند ما تغییر نظام را نمیخواهیم، تغییر رفتار را میخواهیم)، [همین است]. تغییر رفتار با تغییر نظام هیچ تفاوتی ندارد. درست همان است؛ یعنی تغییر آن سیرت اسلامی. این معنای تغییر رفتار است.»
رهبر معظم انقلاب نگاه تقلیلگرا به دین، نفی آرمانگرایی و تغییر سیرت نظام را در یک امتداد ترسیم کرده و تأکید میکنند: «تغییر رفتار یعنی شما از آن چیزهایی که از لوازم قطعی و حتمی حرکت به آن سرمنزل است، دست بردارید، از آن کوتاه بیایید و نسبت به آن، اهتمام خودتان را از دست بدهید. این معنای تغییر رفتار است؛ یعنی همان چیزی که گاهی از آن در برخی از گفتهها و نوشتهها تعبیر میشود به دین حداقلی؛ یعنی کاستن از آرمانها که بهمعنای نابودی سیرت دین است. این دین حداقلی یعنی در واقع دین را حذف کردن. حالا در چنین وضعیتی، هدف ما این است و خطمشی قطعی ما باید این باشد که دنبال اسلامِ تمام و کامل باشیم؛ یعنی دنبال این باشیم که واقعاً تا آنجایی که در قدرت ماست تلاش کنیم (حالا خدای متعال بیش از آنچه در توان ما و در قدرت ماست، از ما توقع نمیکند)، اما تلاش ما این باشد و هدفگذاری ما این باشد که همهی اسلام (اسلام بهکامله، بتمامه) در جامعهی ما تحقق پیدا کند.»
در بیان ایشان، در مقابل نگاه حداکثری و جامع به دین، سناریوی دیگری که نظام سلطه طرح میکند، اسلامهراسی است که میتوان آن را واکنشی تقابلی به اسلام سیاسی دانست: «وقتی هدف این شد، فوراً یک مسئلهای پیش میآید و آن مسئلهی اسلامهراسی است که امروز در دنیا رایج است. به نظر من، در برابر پدیدهی اسلامهراسی مطلقاً نباید منفعل شد. بله، اسلامهراسی وجود دارد، عدهای دارند مردم را، جوامع را، جوانان را، اذهان را از اسلام میترسانند. اینها چه کسانی هستند؟ درست که مسئله را میشکافیم و در مسئله دقت میکنیم، میبینیم که اینها همان اقلیت قلدر و زیادهخواهی هستند که از حاکمیت اسلام میترسند، از اسلام سیاسی میترسند، از حضور اسلام در متن زندگی جوامع میترسند. علت ترسشان هم این است که منافع آنها لطمه خواهد خورد.»[20]*
پی نوشت ها
[1]. عبدالکریم سروش، بسط تجربهی نبوی، مؤسسهی فرهنگی صراط، چاپ دوم، 1378، ص 84.
[2]. احد فرامرز قراملکی، هندسهی معرفتی کلام جدید، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشهی اسلامی، چاپ اول، 1378، ص 90.
[3]. مهندس مهدی بازرگان، آخرت و خدا، هدف بعثت انبیا، مؤسسهی خدمات فرهنگی رسا، چاپ اول، 1377، ص 36.
[4]. همان.
[5]. عبدالکریم سروش، آنکه به نام بازرگان بود نه به صفت، کیان، ش 28 و 48، مدارا و مدیریت، ص 135.
[6]. همو، ایدئولوژی و دین دنیوی، مدارا و مدیریت، مؤسسهی فرهنگی صراط، چاپ اول، 1376، ص 182 و 181.
[7]. حاتم قادری، روزنامهی صبح امروز، اردیبهشت 1378.
[8]. جواد پورروستایی، نقدی بر نظریهی تساهل دینی و سیاسی، جمهوری اسلامی، مرداد 1377 به نقل از «در تحلیل عوامل مکتوب جان لاک در باب تساهل و مدارا»، کیهان فرهنگی، سال هشتم، شمارهی 39 و تساهل مثبت و منفی، سال دهم، شمارهی 2.
[9]. سورهی حجر، آیهی 91: «همانا که قرآن را جزء جزء کردند [به برخی از آن عمل کردند و بعضی را رها نمودند].»
[10]. سورهی نساء، بخشی از آیهی 150: «...و میگویند: ما به بعضی ایمان داریم و بعضی را انکار میکنیم...»
[11]. سورهی حدید، بخشی از آیهی 25: «بهراستی [ما] پیامبران خود را با دلایل آشکار روانه کردیم و با آنها کتاب و ترازو را فرود آوردیم تا مردم به انصاف برخیزند...»
[12]. سورهی حج، بخشی از آیهی 41: «همان کسانی که چون در زمین به آنان توانایی دهیم، نماز برپا میدارند و زکات میدهند و به کارهای پسندیده وامیدارند و از کارهای ناپسند بازمیدارند...»
[13]. همان: «...و فرجام همهی کارها از آنِ خدا است.»
[14]. سورهی نحل، بخشی از آیهی 36: «...[تا بگوید:] خدا را بپرستید و از طاغوت [= فریبگر] بپرهیزید...»
[15]. سورهی شوری، بخشی از آیهی 13: «...دین را برپا دارید...»
[16]. همان: «...و در آن تفرقهاندازی نکنید. بر مشرکان آنچه که ایشان را بهسوی آن فرامیخوانی، گران میآید. خدا هرکه را بخواهد، بهسوی خود برمیگزیند و هرکه را که از در توبه درآید، بهسوی خود راه مینماید.»
[17]. سورهی شوری، بخشی از آیهی 13: «...بر مشرکان آنچه که ایشان را بهسوی آن فرامیخوانی، گران میآید...»
[18]. سورهی احزاب، آیهی 1: «ای پیامبر، از خدا پروا بدار و کافران و منافقان را فرمان مبر که خدا همواره دانای حکیم است.»
[19]. سورهی احزاب، آیات 2 و 3: «و آنچه را که از جانب پروردگارت بهسوی تو وحی میشود، پیروی کن که خدا همواره به آنچه میکنید، آگاه است و بر خدا اعتماد کن، همین بس که خدا نگهبان [تو] است.»
[20]. بیانات امام خامنهای در دیدار اعضای مجلس خبرگان رهبری، 21 اسفند 1393.
همین مطلب: