تجربه، سنگ محک تکیه به غرب
تجربه، سنگ محک تکیه به غرب
امروز، بهکرات سخن از توسعه به میان میآید و عدهای نیز برای مدلسازی آن نظریهپردازی میکنند. در میان نظرگاههای این حوزه میتوان رهیافتی را شناسایی کرد که با تقسیمبندی جهان به توسعهیافته، درحالتوسعه و توسعهنیافته این مفهوم را القا میکند که کشوری توسعهیافته به شمار میرود که دارای فرهنگ، آداب، رفتار و جهتگیری سیاسی با مختصات غربی باشد. بر این اساس درحالتوسعه یعنی کشوری که در حال غربی شدن است و توسعهنیافته یعنی کشوری که در مسیر غربی شدن قرار ندارد. ملاک این تقسیمبندی نه برخورداری از دانش و فناوری پیشرفته، بلکه برخورداری از فرهنگ و ارزشهای غربی و حرکت در مسیر کسب آنها است. در این راستا، ایده توأم بودن فرهنگ و فناوری را مطرح نمودند. مدعای این ایده این بود که یا باید فناوری را با فرهنگ پذیرفت یا هر دو را رد کرد و چون فناوری از غرب میآید، باید فرهنگ هم از غرب بیاید.
اساس این الگوی توسعه را میتوان «برونزایی» آن دانست. بهروشنی پیداست که نسبت چنین تفکری با انقلاب اسلامی بهعنوان احیابخش اعتمادبهنفس ملی و استقلالطلبی ملتها در مقابل استکبار و سلطه چیست؟ اما برای رد یا تأیید چنین مدلی، حتی میتوان با روش «پوزیتیویستی» (اثباتگرایانه و تجربهگرایانه) نیز بهره جست.
برای کشف درست یا نادرست بودن مدل توسعه برونزا میتوان برخی از تجربههای تاریخی دیگر کشورهای دنیا را موردبررسی قرار داد. یکی از بهترین نمونهها برای مطالعه، کشورهای امریکای لاتین هستند که زمانی آزمایشگاه مدلهای توسعه به شمار میآمدند. مدل توسعه این کشورها که نمونه بارزی از توسعه برونزا بود، «توسعه وابسته» نامیده شده است.
از جمله آسیبهای توسعه در این کشورها، تکیه بیش از اندازه بر سرمایهگذاری خارجی بوده است. استقراض خارجی کشورهای امریکای لاتین نظیر آرژانتین، برزیل، پرو، اکوادور و مکزیک در دهههای 70 و 80 میلادی این کشورها را با بحران بدهیها مواجه کرد و این بحران زمانی تشدید شد که کشورهای وامدهنده، نرخ بهره وامها را شناور اعلام کردند و این سبب افزایش فشار بر این کشورها شده است. حجم بدهی برخی از این کشورها گاه بیش از کل ارزش تولید ناخالص داخلی یا بیش از پنج برابر کل ارزش صادراتی سالانه این کشورها را تشکیل میداد. میزان استقراض خارجی کشورهای امریکای لاتین و عدم توان بازپرداخت آنها به نحوی بود که برزیل و مکزیک در دهه 90 میلادی مقروضترین کشورهای جهان محسوب میشدند. بنابراین باید گفت سرمایهگذاری خارجی و دریافت وام از کشورهای قدرتمند، در بلندمدت از یکسو سبب آسیبپذیر شدن اقتصاد این کشورها در برابر تکانههای اقتصادی کشورهای سرمایهگذار و از سوی دیگر سبب نفوذ هرچه بیشتر کشورهای سرمایهگذار در کشورهای این منطقه شده است. بهعلاوه اینکه این سرمایهگذاریهای خارجی علاوه بر بحران بدهیها، تورمهایی بیش از 300 درصد در آرژانتین و بیش از 200 درصد در برزیل و تورمهایی کمتر از این را در دیگر کشورهای منطقه در برخی مقاطع زمانی در پی داشته است.
اکنون کشورهای امریکای لاتین با وجود ظرفیتهای عظیم منابع طبیعی، معدنی و کشاورزی و بهرغم موقعیت مهم ژئوپلیتیکی و با وجود همه تلاشهایی که برای توسعه رخ داده است، هنوز نتوانستهاند در زمره کشورهای توسعهیافته قرار گیرند و دلایل این عدم توسعهیافتگی را بیش از هر چیز باید در وابستگی اقتصاد این کشورها به سرمایهگذاریهای خارجی، بدهیهای سنگین، عدم تکیه بر ظرفیتهای توسعه درونزا و پایدار، خامفروشی مواد اولیه و... دانست. باید اشاره کرد که اجرای مدل توسعه برونزا در این کشورها نهتنها استقلال این کشورها را تقویت نکرد، بلکه وابستگی به قدرتهایی همچون امریکا را در این کشورها تشدید نمود.
علاوهبر تجربههای ناموفق جهانی، تجربههایی در کشور خودمان هم وجود دارد که بیانگر ناکارآمدی و پیامدهای توسعه برونزا است که از مهمترین این تجربهها مدل توسعه دوره پهلوی دوم است. توسعه در دهه 40 و 50 شمسی با تأکید بر اصلاحات ارضی، با فشار امریکا جهت قرار دادن کشور در جبهه لیبرالیسم برای مبارزه با نفوذ کمونیسم به اجرا درآمد و پیشبینی میشد اصلاح برخی امور اقتصادی، منجر به کاهش فقر، فاصله طبقاتی و وابستگی به غرب شود؛ اما در واقع اتخاذ این سیاست در دهههای 40 و 50، نهتنها باعث پیشرفت کشور نشد، بلکه در درازمدت منجر به فقر، تخریب کشاورزی، افزایش مهاجرت روستاییان به شهرها و وابستگی صنعتی و فناورانه به غرب شد.
وابستگی توسعه دوره پهلوی به غرب تا حدی بود که بدون کمک غرب تداوم این توسعه عملاً امکانپذیر نبود. بسیاری از کارخانههایی که با هدف توسعه و افزایش تولید توسط کشورهای خارجی احداث شدند، نهتنها اهداف از پیشتعیینشده را محقق نکردند، بلکه بهدلیل بومینبودن بسیاری از تجهیزات و نیروی کار آن، عملاً تعطیل شدند یا بیفایده باقی ماندند.
علاوه بر طرحهای اقتصادی، برنامههای توسعه عمرانی نیز وضعیت بهتری نداشت. برنامههای توسعه که اولینبار به پیشنهاد امریکا تنظیم شدند نیز بر پایه طرحها و کمکهای این کشور و سایر کشورهای غربی به اجرا درآمدند. اما در نهایت، فقدان برنامه اقتصادی منسجم و مبتنیبر منافع مردم، تعارضات و چندگانگی در برنامهریزیها، پایین نگهداشتن سطح قیمت محصولات کشاورزی به نفع محصولات وارداتی و... سبب شد تا علاوه بر کاهش سهم بخش کشاورزی در تولید ناخالص ملی و اتکای بیشازحد به خارج، سایر بخشها از جمله بخش صنعت نیز وابسته به غرب شوند.
توسعه صنعتی هم به لحاظ سرمایه، فناوری، مدیریت و فرآورده تا حد زیادی به مشارکت خارجیان وابسته بود. صنایع کلیدی اتومبیل و لوازم برقی اساساً صنایع «آچاری» بودند؛ یعنی اکثر قطعات و اجزا را از خارج میآوردند و در داخل کار چندانی جز بر رویهم سوار کردن قطعات و افزودن قطعات ناچیز صورت نمیگرفت.
در کنار این تجربه تلخ، تجربه دیگری که در تاریخ ایران برای توسعه برونزا در اختیار است، تجربه پیادهسازی سیاست تعدیل به تجویز صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی در دوره سازندگی است. این اقدام نهتنها با مختصات اقتصادی - اجتماعی ایران متناسب نبود، بلکه عملاً موجی از تشدید شکافهای اجتماعی و نابسامانی اقتصادی را به دنبال داشت. همچنین در دوره سازندگی و اصلاحات تلاش زیادی برای جذب سرمایهگذاری خارجی و حضور شرکتهای چندملیتی در بخشهای مختلفی همچون نفت و گاز و خودرو رخ داد؛ با این استدلال که با حضور این شرکتها و درگیر شدن سرمایه آنها در کشور ما، منافع اقتصادی غرب ایجاب میکند تحریمها کاهشیافته و به گسترش روابط اقتصادی با ایران روی آورد اما تجربه نشان داد که این شرکتها و سرمایهگذاریها «شرکای نیمهراه» بودند و با تغییر سیاست غرب، همهچیز را نیمهکاره رها کرده و رفتند.
این تجربههای تاریخی، بهخوبی نشان میدهد که تکیه به غرب برای پیشرفت به نام «توسعهگرایی» چه بر سر اقتصاد، صنعت و کشاورزی یک کشور میآورد و در نهایت نیز آوردههای آن برای کیست؟ آیا چشم بستن بر این واقعیتهای تاریخی و تجارب تلخ امکانپذیر است؟ اگر کسی چشم بر این حقایق ببندد و ملتمسانه راه تکیه به غرب را بپیماید، چه میتوان درباره او گفت؟
همین مطلب: