رایگاه

تارنمای دیدمان و اندیشه؛ یادداشت‌های محمدجواد اخوان

رایگاه

تارنمای دیدمان و اندیشه؛ یادداشت‌های محمدجواد اخوان

رایگاه

«فبشر عبادالذین یستمعون القول فیتبعون احسنه»

آن چه می نویسم احتمالا دیدگاه و نظر من است، اما نام تارنمای خود را «رایگاه» نهادم تا مکانی باشد جهت اقتراح و تضارب آرا و خوانندگان محترم خود بیاندیشند و برترین را برگزینند!

کانال من در شبکه اجتماعی تلگرام
https://telegram.me/mjakhavan

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

اندر باب گفتمان اصولگرایی مصلحتی(!)

سه شنبه, ۸ ارديبهشت ۱۳۸۸، ۰۲:۲۱ ب.ظ


اندر باب گفتمان اصولگرایی مصلحتی(!)

 

اصولگرایی

اصلاح طلب؛ اصولگرا، اصولگرای اصلاح طلب و اصلاح  طلب اصولگرا و... و ده ها واژه دیگر که امروزه برای معرفی و شناخت جریانات سیاسی به کار می رود، همه و همه واژه هایی هستند که در عین آنکه از نظر معنای تحت اللفظی واضح هستند، اما شناخت مفهوم حقیقی آن، نیازمند بررسی و مداقه بیشتر در رفتار جریانات سیاسی است.

در هنگامه های نزدیک تر به انتخابات، علی الخصوص انتخابات ریاست جمهوری، نامزدهای انتخاباتی خود را پیروی یکی از جریانت مطرح معرفی و یا آن که ترجیح می دهند به عنوان نامزد متقل در صحنه حضور یابند.

شکل گیری آرایش و صف بندی سیاسی در ایران با عنوان جریان اصولگرا و جبهه اصلاحات یا جریان اصلاح طلبی، به دهه سوم انقلاب و مشخصاً به انتخابات دوم خرداد سال 76 و حوادث سیاسی بعد از آن برمی گردد. با انتخاب سیدمحمد خاتمی در خرداد 1376 به عنوان رئیس جمهور، جبهه دوم خرداد متشکل از احزاب و گروه های سیاسی و اصلاحات، در نهایت به جبهه اصلاحات تغییر نام داده شد و جریان اصلاح طلبی این گونه شکل گرفت. تا پیش از این جریان های سیاسی عمده در کشور با عناوینی چون جریان دینی، اسلامی و یا مذهبی، جریان ملی گرا، جریان لیبرال، جریان چپ مارکسیست، جریان التقاط و جریان روشنفکری نامگذاری و اصول، مبانی، دیدگاه ها و مواضع هر یک مورد بررسی و تحلیل قرار می گرفت. هر یک از این جریان ها در درمان خود دارای طیف ها و جناح های خاص بوده و بر همین اساس جریان اسلامی پیرو خط حضرت امام (ره) در سال های پایانی عمر با برکت آن عزیز سفر کرده، با انشعاب مجمع روحانیون مبارز از جامعه روحانیت مبارز، رسماً به دو جناح چپ و راست تقسیم شد. از آن تاریخ به بعد و با توجه حذف جریان های ملی، لیبرال، چپ مارکسیست و التقاط از صحنه سیاسی کشور در دوران حضرت امام (ره)، رقابت های انتخاباتی در کشور عمدتاً بین دو جناح اصلی از جریان دینی و مذهبی، یعنی جناح چپ و جناح راست انجام می گرفت و در همین راستا، انتخابات دوم خرداد سال 1376 در ظاهر رقابتی بود که بین آقای خاتمی عضو برجسته مجمع روحانیون مبارز و کاندیدای جناح چپ و آقای ناطق نوری عضو برجسته جامعه روحانیت مبارز و کاندیدای جناح راست انجام گرفت. پس از دوم خرداد 1376 بود که جبهه دوم خرداد با محوریت خاتمی شکل گرفت. نکته قابل توجه اینکه در سال 1376 جناح چپ ابتدا قصد داشت میرحسین موسوی را به عنوان کاندیدای خود به صحنه آورد، لکن موسوی نپذیرفت و در نهایت خاتمی کاندیدای جناح چپ در آن انتخابات شد و پیروز گشت. موسوی در پاسخ به سوال اعضای شورای مرکزی سازمان مجاهدین که چرا شما در سال 76 درخواست گروه های چپ را برای حضور در صحنه انتخابات رد کردید و اکنون در حالی که خاتمی اعلام حضور کرده، شما هم کاندیدای انتخابات شدید، می گوید: «علت عدم حضور در سال 76 آن بود که در آن سال شخصی همانند خاتمی در صحنه حاضر بود. او شخصیتی ناشناخته بود و می دانستم که رأی آوری بیشتری دارد و مطمئن بودم که رأی خواهد آورد؛ ضمن آنکه مدت کوتاهی هم از فاصله گرفتن من از قدرت گذشته بود و فرصت برای خاتمی مهیاتر بود...»

بنابراین می توان گفت، جریان چپ در سال 76 نظر به موسوی داشت، لکن موسوی نگران رأی نیاوردن خود بود و خاتمی را از جهت رأی آوری به دلیل ناشناخته بودن بر خود ترجیح داد. با پیروزی خاتمی در ظاهر جناح چپ پیروز صحنه انتخابات شد، لکن از همان ابتدا جبهه دوم خرداد با شعارهایی با ماهیت لیبرالیستی همچون «جامعه مدنی» و «توسعه سیاسی» شکل گرفت و مجموعه ای از حوادث و رخدادهای سیاسی به وقوع پیوست که نشان داد ماهیت جبهه دوم خرداد، بسیار متفاوت از ماهیت جناح چپ سابق و در زمان حیات حضرت امام (ره) می باشد.

یکی از این حوادث برداشته شدن و یا کم رنگ شدن خطوط و مرزهای اعتقادی-سیاسی مجموعه های اصلی جناح چپ مانند سازمان مجاهدین، دفتر تحکیم وحدت و کارگزاران با جریان هایی چون ملی گراها، لیبرالها و التقاطیون بود. بر همین اساس در جبهه دوم خرداد با گذشت زمان عناصر این جریان های مخالف نظام دینی و ولایی و خط امام (ره) وارد شده و بسیاری از رویکردها و عملکردهای جبهه یا جریان نوظهور دوم خرداد با محوریت آقای خاتمی در حوزه های مختلف و در پوشش شعارهایی چون جامعه مدنی، توسعه سیاسی و در نهایت اصلاحات، خبر از ورود به عصر تازه ای می داد که از آن عده ای با عنوان پایان انقلاب یاد کرده و افرادی چون «اکبر گاف(!)» در حاشیه کنفرانس برلین در مصاحبه با مجله اشپیگل آلمان با صراحت اصلاحات در حال انجام ایران را اینگونه تشریح کرد: «اصلاحاتی در ایران در حال انجام است... یعنی از این پس باید [امام] خمینی را درموزه تاریخ جست و جو کرد

 البته تنها این مورد نیست. صدها مطلب در روزنامه های دوره اصلاحات و در همایش ها، سخنرانی ها و مصاحبه ها بیان گردید که نشان می دهد جبهه دوم خرداد از اصول اساسی انقلاب و نظام دینی عبور کرده و در تلاش است تا اصول و مبانی یک نظام غیر دینی و سکولار مبتنی بر اندیشه های لیبرالیسم را در کشور تئوریزه کند.

چنین رویکردی از سوی جبهه دوم خرداد با محوریت خاتمی و احزاب و گروه هایی چون سازمان مجاهدین، حزب مشارکت، کارگزاران، تحکیم وحدت، مجمع روحانیون مبارز و ... هم جریان مخالف نظام دینی در داخل کشور را برای پیوستن به این جبهه وسوسه کرد و هم دشمنان انقلاب اسلامی و در رأس آنان آمریکایی ها را خوشحال ساخت و آنان را برای متوقف گشتن روند انقلاب اسلامی امیدوار ساخت.

در چنین شرایطی زمانی که رهبر معظم انقلاب اسلامی گفتمان عدالت خواهی را در جامعه مطرح نمودند، گروهی از تشکل های دانشجویی مسلمان با پیگیری تفکر عدالت محور خواستار بازگشت به اصول و شعارهای اصیل انقلاب شدند. به تدریج گفتمان اصولگرایی عدالتخواهانه، به گفتمان غالب جامعه تبدیل شد. این گفتمان جدید به تعبیر مقام معظم رهبری دارای شاخصهای«1-ایمان و هویت اسلامی و پایبندی به آن 2- عدالت 3- حفظ استقلال سیاسی 4- تقویت خودباوری و اعتماد به نفس ملی 5- جهاد علمی 6- تثبیت و تأمین آزادی و آزاد اندیشی 7- اصلاح و تصحیح روش ها 8- شکوفایی اقتصادی» است. در طی چندسال  می توان نتایج اقبال مردم به گفتمان اصولگرایی را ادر انتخابات شورای دوم شهر و مجلس هفتم مشاهده کرد.به هر حال دوران هشت ساله جریان دوم خرداد یا جریان اصلاحات سپری شد و اصولگرایان با رأی مردم به قدرت رسیدند و جریان دوم خرداد به حاشیه رفت.

اکنون به نظر می رسد، این جریان تصمیم گرفته فرصت انتخابات دهم برای بازگشت به قدرت شانس خود را امتحان کند. همه طیف های جبهه دوم خرداد برای رسیدن به چنین پیروزی بسیج شده اند و اختلافات آن در این است که با چه کسی این پیروزی حاصل می شود. ابتدای امر مجموعه های افراطی و گردانندگان اصلی جریان دوم خرداد طی هشت ساله اصلاحات، یعنی سازمان مجاهدین و مشارکت بر این اعتقاد بودند که این پیروزی با خاتمی حاصل می شود. اما شخص خاتمی نسبت به پیروزی در انتخابات تردید جدی داشت. شدت و حدت این تردید را در جمله معروف «یا من می آیم یا موسوی» می توان دید. خاتمی اعلام حضور کرد و پس از چند سفر استانی دریافت که گفتمان رایج جامعه روی خوشی به او نشان نخواهد داد. پس خاتمی از دور رقابت ها کنار کشید و نفع موسوی انصراف داد. در سوی دیگر موسوی اعلام حضور کرده بود که با این هدف که برخلاف سال 1376، در شرایط کنونی امکان رأی آوری او در جریان دوم خرداد، بیش از هر کس دیگر بود. خاتمی در مورد موسوی می گوید: «اگرچه موسوی بخشی از آرای من را ندارد، لکن آرای بخشی از جریان اصولگرا را دارد!»

دقت در مفهوم این جمله نشانگر حقیقتی بسیار ژرف در تاکتیک نامزد جناح دوم خرداد است. موسوی چه نوع شخصیتی دارد که از هر دو جبهه اصلاح طلبی و اصولگرایی می تواند رأی جمع کند و بر همین اساس به پیروزی امیدوار است. موسوی بالاخره اصولگرا است یا آن که در ذیل اردوگاه دوم خرداد تعریف می شود؟ موسوی خود با صراحت می گوید: «اصلاح طلبی هستم که اصول را گم نمی کنم!» آیا اصلاح طلبی به معنای مفهوم حقیقی اصلاح و اصلاحات – که حضرت سیدالشهدا (ع) داعیه دار اصلی آن بود- ، یا به معنای جریان تجدیدنظرطلب که از سال های پایانی دهه شصت و ابتدای دهه هفتاد آرام آرام تکوین یافت و  دوم خرداد سال 1376 قوه مجریه را به دست گرفت، می تواند با اصولگرایی در یک فرد جمع گردد؟

موسوی با صراحت می گوید به اینکه مشاور ارشد خاتمی بوده، افتخار می کند و در دوره اصلاحات هیچ دغدغه ای نداشته است و دوران خاتمی را یک دوران درخشان ارزیابی می کند. این نزدیکی های موسوی نسبت به دوران دوم خرداد -که در آن تمامی اصول اساسی انقلاب و نظام اسلامی به چالش کشیده شد-، چگونه با رویکردهای اصولگرایی قابل جمع است؟ آیا این یک تناقض نیست؟ اگر هست، چرا؟ شاید بتوان گفت، این تناقض را باید پذیرفت تا در یک وضعیت غیرشفاف از همه طیف های جامعه رأی جمع آوری کرد و پیروز صحنه انتخابات شد!

البته پرسشی که مطرح است؛ آیا کسی که دم از حضرت امام (ره) و ارزش های انقلاب اسلامی می زند، با هر پیشینه و سابقه ای که دارد، آیا اکنون در نظر و عمل کاملاً به راه و خط امام (ره) پای بند است و الزامات حرکت در مسیر حضرت امام (ره) را می پذیرد و تبعات آن را به جان می خرد. اکنون برای همه انسان های با بصیرت و پیرو ولایت روشن است که سازمان مجاهدین و مشارکت چه نسبتی را به خط امام (ره) پیدا کرده اند. سخنان آغاجری در همدان و حمایت مشارکت و مجاهدین از این فرد، افکار و اندیشه های حداقل چهره های اصلی این گروه ها را نسبت به مسائل اساسی انقلاب مشخص می سازد. آغاجری در همدان به مردم و مراجع تقلید اهانت کرد و به دنبال آن جامعه مدرسین حوزه علمیه قم با صدور بیانیه ای، مشروعیت دینی سازمان مجاهدین را زیر سوال برد. چگونه است که موسوی خود را یک اصولگرا معرفی می کند، لکن در ملاقات با اعضای مرکزی سازمان مجاهدین می گوید: «انتظارم آن است که شما همگی و به طور صریح و کاملاً شفاف حمایت خود را از من اعلام کنید. از شما حمایت صددرصدی و نه بیانیه ای و روی کاغذ می خواهم و از این رو شما باید به طور جدی برای حمایت از من وارد گود شوید چرا که افکار و اندیشه های من با شما کاملاً نزدیک است و هدف نیز باید پیروزی در نظر گرفته شود.» موسوی با توجه به برخی از تردیدها نسبت به خودش از اینکه در کانون اصلاح طلبی قرار دارد یا نه، خطاب به سران مجاهدین می گوید: «اینکه برخی اعلام می کنند با شکست میرحسین به دلیل وجود خاتمی، اصلاحات همچنان زنده خواهد ماند و برای انتخابات بعدی کار خواهیم کرد به شدت اشتباه است و با شکست من کل اصلاحات شکست خواهد خورد.»

 

بنا بر آنچه گفته شد، موسوی هر چند به ظاهر طی 20 سال از عرصه به دور بوده، لکن یک چهره همراه و پشت صحنه و در کنار خاتمی در دوران اصلاحات بوده و اکنون پیروزی یا شکست خود را پیروزی یا شکست کامل اصلاحات می داند. اصرار او بر اصولگرایی به خاطر همان جمله ای است که خاتمی می گوید، موسوی بخشی از آرای اصولگرایان را دارد و موسوی نمی خواهد به این برداشت برخی از نیروهای با سابقه انقلابی از وی که او را خط امامی می پندارند آسیبی وارد شود. بر همین اساس موسوی ترجیح می دهد حمایت عناصر و مجموعه های افراطی و ساختارشکن در جبهه دوم خرداد از وی فعلاً علنی نشود. وی در همین راستا در ملاقات با عناصر سازمان مجاهدین می گوید: «من به همراهی و رفاقت با شما افتخار می کنم ولی در بعضی جاها باید با تاکتیک مناسب وارد شویم، چرا که حمایت و نزدیکی بین ما، مشکلات را زیادتر می کند، اگرچه من ابایی از همراهی با شما ندارم ولی به خاطر برخی از مشکلات موجود، فکر می کنم که این حمایت ها نباید فعلاً علنی شود، البته تصمیم گیر نهایی خود شما خواهید بود.»

و در نهایت خبر جلسه محرمانه موسوی با جمعی از اعضای دفتر سیاسی نهضت آزادی در 23/1/1388 همه تردید ها را برطرف کرد.

اکنون به نظر می رسد اصولگرایی که موسوی از آن دم می زند، در چارچوب تعاریف شناخته شده از اصولگرایی نمی گنجید. از این اصولگرایی را می توان با عنوان « اصولگرایی مصلحتی» یاد کرد.  بدین معنا که اصولگرایی ای که پیروان آن، حقیقتا  پایبندی به همه اصول را ندارند، بلکه از آن جا اصولگرایی گفتمان جامعه پذیر و فراگیر شده است، چاره ای جز پذیرش آن ندارند. لذا خود را در سلک اصولگرایان میشمرند.

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی