احیای عظمت تاریخی ایران
دوشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۷، ۱۱:۰۸ ب.ظ
احیای عظمت تاریخی ایران
عظمت تاریخی ایران و ایرانیان امری نیست که صرفاً برگرفته از کلام و اذهان ساکنان این پهنه سرزمینی باشد و اتفاقاً مصادیقی بیشمار از اذعان متفکران مغرب زمین به این امر وجود دارد. عظمتی که ریشه در هویت تاریخی و تمدنی ایران داشته و در فتح قلههای گوناگون سربلندی و افتخار تبلور یافته است.
در فهم دقیقتر از ویژگیهای این عظمت تاریخی تمدنی باید تأکید کرد که برخلاف تصور عوامانه (که متأسفانه در لایههایی از تحصیلکردگان و حتی برخی نخبگان رسوخ کرده) آنگاهکه از عظمت ایران سخن میگوییم، مقصود قدرتمندی فلان سلطان یا قبیله -که چندصباحی بر این سرزمین حکم راندهاند- نیست که اولاً قدرت بارها میان حکمرانان خواه ایرانی و خواه غیرایرانی دستبهدست شده و ثانیاً بسیار یا به گمان، بیشتر اقدامات خاندانهای صاحب قدرت چندان قابل دفاع نبوده و نیست. بلکه مقصودمان از عظمت ناظر به ابعاد هویتی، فرهنگی و تمدنی و بهطور خلاصه نرمافزار یک جامعه است. همین ویژگیهاست که در عرصههای گوناگون دانش، اندیشه و معرفت ستارگان درخشانی را در سپهر ایران جلوهگر میسازد که جهانی را متوجه خود کردهاند. همین خصائص تمدنی است که ایران را از سایر سرزمینهای پیرامونی و چهبسا اقصی نقاط عالم متمایز میسازد.
البته روشن است که هرچند برای فهم لایههای هویتی و تمدنی جامعه باید فراتر از فهم اولیه تاریخی که عمدتاً بر مبنای شناخت حکمرانان شکل میگیرد، حرکت کرد، اما این بدان معنا نیست که تمدن ایرانی از حاکمان این سرزمین بیتأثیر بوده است. بهبیاندیگر رویکرد و سیاستهای کلی حاکمان در ارتقا یا انحطاط تمدن ایرانی مؤثر بوده است.
نگاهی هرچند گذرا بر تاریخ این سرزمین نشان میدهد که ریشههای با هویت ایرانی – که پیش از اسلام توانسته بود تا حدی در رقابت با رقبای منطقهای و جهانی خود را بنمایاند- پس از اسلام و قوت گرفتن از ایمان عمیق اسلامی و توحیدی، زیربنای تمدنی ژرف را پیریزی کرد که در پرتو آن قلههای بیمثالی در علم و اندیشه سربرآوردند و جلوههای این ظهور تمدنی در حیات اجتماعی مسلمانان و ایرانیان نیز تبلور یافت. شکلگیری و بالندگی تمدن اسلامی ایرانی در چند قرن پیشران اصلی پیشرفت بشری بود و در افقی فراتر از این پهنه سرزمینی نورافکنی کند. بحرانها و بیثباتیها همچون تهاجم مغولان اگرچه توانست تا حدی از شتاب بالندگی این تمدن بکاهد، اما با روی کار آمدن صفویه و تلازم میان دانش وحیانی و بشری مبتنی بر عقلانیت اسلامی این موج تمدنی جان دوبارهای یافت.
اما بهتدریج و از ابتدای قرن سیزدهم هجری شمسی آفتاب این عظمت تمدنی رو به غروب نهاد و متأسفانه دو سلسله حاکم بر این سرزمین یعنی قاجار و پهلوی نهتنها در مقابل این انحطاط مقاومتی نکردند، بلکه خود به نحوی شتابدهنده این افول تمدنی و تاریخی نیز بودند. در ریشهیابی و نشانهشناسی این افول تاریخی میتوان به دو مؤلفه مهم ذیل اشاره کرد:
-۱ شکاف هویتی: پادشاهان گوناگون ایرانی که از ژرفای بنیانهای اعتقادی مردم به اسلام و مکتب اهلبیت (ع) آگاه بودند، به رغم عدم التزام شخصی به مبانی و ضوابط دینی، با هدف تحکیم پایههای قدرت خود، از دیرباز احترام اعتقادات اسلامی و مظاهر آن را حفظ میکردند و به نحوی در مسیر استمرار هویت اسلامی ایرانی جامعه خدشهای اعمال نمیکردند. بهتدریج و از اواسط دوره قاجار با نفوذ فرهنگ غربی و بهویژه استعمار و عوامل آن جریانهای هویتزدا و هویتستیز در قالب روشنفکری و امثال آن بروز و ظهور یافت و در دوره پهلوی اول با نوسازی زورمدارانه و سفارشی، تقابل با هویت اسلامی به وجه غالب نظام حکمرانی تبدیل شد. این روند در دوره پهلوی دوم نیز تداوم یافت و با بهکارگیری ابزارهای فرهنگی گستردهتر نیز شد.
-۲ وابسته سازی و تحقیر ملی: یکی از مهمترین مؤلفههای پیش برنده عظمت ایرانیان، وجه عزت طلبیای بود که هم ریشه در فهم مشترک تاریخی ایرانیان از گذشته درخشانشان داشت و هم برخاسته از معارف ناب اسلامی بود. از ابتدای قرن سیزدهم هجری و نفوذ هرچه بیشتر قدرتهای استعماری و بهویژه شکست در جنگهای ایران و روس – که سرآغاز روندی از تحقیر ملی ایرانیان بود- شاهد تلاش تکاپوی آشکار و پنهان استعمارگران برای سلطه هرچه بیشتر بر این سرزمین و تحمیل تحقیر و ذلت بزرگ وابستگی به ملت ایران بودهایم و معالأسف در مقابل حکمرانان وقت عملاً با این روند نهتنها مقابله نمیکنند، بلکه به نحوی در آن شریک جرم هستند. اندک تلاشهایی که توسط علمای مبارز و وطن خواهان آزاده در راه مبارزه با استعمار و نفوذ بیگانه دنبال میشد با توطئه شبه روشنفکران وابسته خنثی میگردد. اوج تحقیر ملی ایرانیان آن بود که برای اولین بار در طول تاریخ ۳ هزار ساله این سرزمین یک سلسله -یعنی پهلویها - با مهره چینی بیگانه بر سر کار آمد و مطیع اوامر و طراحیهای تجویزشده از لندن و پاریس و بعدها واشنگتن برای ملت مظلوم ایران و دیگر ملتهای منطقه بود.
چه تحقیری برای ملتی که روزگار طولانیای بر بخشهای متمدن کره خاکی نفوذ داشته است از این بالاتر که مهرههای گماشته سرنوشت او را در اختیار گیرند و مطابق میل و منافع غرب از تمامیت ارضی و منافع مادی این سرزمین چشمپوشی کنند.
بدین ترتیب شکاف هویتی و تحقیر ملی ایرانیان که با هدایت و حمایت استعمارگران و عاملیت گماشتگان پهلوی تا نیمه قرن چهاردهم هجری شمسی توسعه مییافت، ایرانیان را روزبهروز از عظمت تاریخی و تمدنی خود دور ساخته و به ملتی وابسته و خودباخته نزدیک میکرد.
آنچه این روند تلخ و نامطلوب را منقطع ساخت، نهضتی بود که اتفاقاً از ژرفای هویت اسلامی ملی ایرانیان برخاسته بود و عزت و استقلال همهجانبه ملت ایران را مطالبه میکرد. آنچه در کلام و راه امام خمینی (ره) برجسته بود، پاسخی به سرخوردگی و تحقیر یک ملت سرافراز بود که بههیچوجه خودباختگی و ذلت را نمیپذیرفت. ازاینروست که باید انقلاب کبیر اسلامی باید فراتر از یک دگرگونی سیاسی و جابهجایی در قدرت و در ساحت یک انقلاب تمدنی و نرمافزاری احیاگرانه تحلیل شود.
اینک ۴۰ سال از به ثمر رسیدن نهضت امام راحل عظیمالشأن (ره) در انقلاب کبیر اسلامی میگذرد و ملت ایران راه عزت یابی و بازیابی هویت تاریخی تمدنی خویش را یافته است. اگرچه شاید در برخی عرصهها، هنوز راه زیادی در تحقق آرمانهای بلند ملت ایران در پیش داریم، اما هیچ ناظر منصف و واقعبینی نمیتواند انکار کند که ملت ایران اکنون با تکیه بر ظرفیتهای درونی خود و بدون حمایت هیچ ابرقدرتی در شمار تأثیرگذاران جدی در مناسبات دنیا در حوزههای مختلف دانش، قدرت و سیاست قرار گرفتهاند و اینک این ملت ایران است که تنها سرنوشت خویش را رقم میزند، بلکه راه نجات را در پیش روی مستضعفین و مظلومان عالم نیز قرار میدهد.
البته روشن است که هرچند برای فهم لایههای هویتی و تمدنی جامعه باید فراتر از فهم اولیه تاریخی که عمدتاً بر مبنای شناخت حکمرانان شکل میگیرد، حرکت کرد، اما این بدان معنا نیست که تمدن ایرانی از حاکمان این سرزمین بیتأثیر بوده است. بهبیاندیگر رویکرد و سیاستهای کلی حاکمان در ارتقا یا انحطاط تمدن ایرانی مؤثر بوده است.
نگاهی هرچند گذرا بر تاریخ این سرزمین نشان میدهد که ریشههای با هویت ایرانی – که پیش از اسلام توانسته بود تا حدی در رقابت با رقبای منطقهای و جهانی خود را بنمایاند- پس از اسلام و قوت گرفتن از ایمان عمیق اسلامی و توحیدی، زیربنای تمدنی ژرف را پیریزی کرد که در پرتو آن قلههای بیمثالی در علم و اندیشه سربرآوردند و جلوههای این ظهور تمدنی در حیات اجتماعی مسلمانان و ایرانیان نیز تبلور یافت. شکلگیری و بالندگی تمدن اسلامی ایرانی در چند قرن پیشران اصلی پیشرفت بشری بود و در افقی فراتر از این پهنه سرزمینی نورافکنی کند. بحرانها و بیثباتیها همچون تهاجم مغولان اگرچه توانست تا حدی از شتاب بالندگی این تمدن بکاهد، اما با روی کار آمدن صفویه و تلازم میان دانش وحیانی و بشری مبتنی بر عقلانیت اسلامی این موج تمدنی جان دوبارهای یافت.
اما بهتدریج و از ابتدای قرن سیزدهم هجری شمسی آفتاب این عظمت تمدنی رو به غروب نهاد و متأسفانه دو سلسله حاکم بر این سرزمین یعنی قاجار و پهلوی نهتنها در مقابل این انحطاط مقاومتی نکردند، بلکه خود به نحوی شتابدهنده این افول تمدنی و تاریخی نیز بودند. در ریشهیابی و نشانهشناسی این افول تاریخی میتوان به دو مؤلفه مهم ذیل اشاره کرد:
-۱ شکاف هویتی: پادشاهان گوناگون ایرانی که از ژرفای بنیانهای اعتقادی مردم به اسلام و مکتب اهلبیت (ع) آگاه بودند، به رغم عدم التزام شخصی به مبانی و ضوابط دینی، با هدف تحکیم پایههای قدرت خود، از دیرباز احترام اعتقادات اسلامی و مظاهر آن را حفظ میکردند و به نحوی در مسیر استمرار هویت اسلامی ایرانی جامعه خدشهای اعمال نمیکردند. بهتدریج و از اواسط دوره قاجار با نفوذ فرهنگ غربی و بهویژه استعمار و عوامل آن جریانهای هویتزدا و هویتستیز در قالب روشنفکری و امثال آن بروز و ظهور یافت و در دوره پهلوی اول با نوسازی زورمدارانه و سفارشی، تقابل با هویت اسلامی به وجه غالب نظام حکمرانی تبدیل شد. این روند در دوره پهلوی دوم نیز تداوم یافت و با بهکارگیری ابزارهای فرهنگی گستردهتر نیز شد.
-۲ وابسته سازی و تحقیر ملی: یکی از مهمترین مؤلفههای پیش برنده عظمت ایرانیان، وجه عزت طلبیای بود که هم ریشه در فهم مشترک تاریخی ایرانیان از گذشته درخشانشان داشت و هم برخاسته از معارف ناب اسلامی بود. از ابتدای قرن سیزدهم هجری و نفوذ هرچه بیشتر قدرتهای استعماری و بهویژه شکست در جنگهای ایران و روس – که سرآغاز روندی از تحقیر ملی ایرانیان بود- شاهد تلاش تکاپوی آشکار و پنهان استعمارگران برای سلطه هرچه بیشتر بر این سرزمین و تحمیل تحقیر و ذلت بزرگ وابستگی به ملت ایران بودهایم و معالأسف در مقابل حکمرانان وقت عملاً با این روند نهتنها مقابله نمیکنند، بلکه به نحوی در آن شریک جرم هستند. اندک تلاشهایی که توسط علمای مبارز و وطن خواهان آزاده در راه مبارزه با استعمار و نفوذ بیگانه دنبال میشد با توطئه شبه روشنفکران وابسته خنثی میگردد. اوج تحقیر ملی ایرانیان آن بود که برای اولین بار در طول تاریخ ۳ هزار ساله این سرزمین یک سلسله -یعنی پهلویها - با مهره چینی بیگانه بر سر کار آمد و مطیع اوامر و طراحیهای تجویزشده از لندن و پاریس و بعدها واشنگتن برای ملت مظلوم ایران و دیگر ملتهای منطقه بود.
چه تحقیری برای ملتی که روزگار طولانیای بر بخشهای متمدن کره خاکی نفوذ داشته است از این بالاتر که مهرههای گماشته سرنوشت او را در اختیار گیرند و مطابق میل و منافع غرب از تمامیت ارضی و منافع مادی این سرزمین چشمپوشی کنند.
بدین ترتیب شکاف هویتی و تحقیر ملی ایرانیان که با هدایت و حمایت استعمارگران و عاملیت گماشتگان پهلوی تا نیمه قرن چهاردهم هجری شمسی توسعه مییافت، ایرانیان را روزبهروز از عظمت تاریخی و تمدنی خود دور ساخته و به ملتی وابسته و خودباخته نزدیک میکرد.
آنچه این روند تلخ و نامطلوب را منقطع ساخت، نهضتی بود که اتفاقاً از ژرفای هویت اسلامی ملی ایرانیان برخاسته بود و عزت و استقلال همهجانبه ملت ایران را مطالبه میکرد. آنچه در کلام و راه امام خمینی (ره) برجسته بود، پاسخی به سرخوردگی و تحقیر یک ملت سرافراز بود که بههیچوجه خودباختگی و ذلت را نمیپذیرفت. ازاینروست که باید انقلاب کبیر اسلامی باید فراتر از یک دگرگونی سیاسی و جابهجایی در قدرت و در ساحت یک انقلاب تمدنی و نرمافزاری احیاگرانه تحلیل شود.
اینک ۴۰ سال از به ثمر رسیدن نهضت امام راحل عظیمالشأن (ره) در انقلاب کبیر اسلامی میگذرد و ملت ایران راه عزت یابی و بازیابی هویت تاریخی تمدنی خویش را یافته است. اگرچه شاید در برخی عرصهها، هنوز راه زیادی در تحقق آرمانهای بلند ملت ایران در پیش داریم، اما هیچ ناظر منصف و واقعبینی نمیتواند انکار کند که ملت ایران اکنون با تکیه بر ظرفیتهای درونی خود و بدون حمایت هیچ ابرقدرتی در شمار تأثیرگذاران جدی در مناسبات دنیا در حوزههای مختلف دانش، قدرت و سیاست قرار گرفتهاند و اینک این ملت ایران است که تنها سرنوشت خویش را رقم میزند، بلکه راه نجات را در پیش روی مستضعفین و مظلومان عالم نیز قرار میدهد.
همین مطلب:
۹۷/۱۱/۰۱